امشب كه وبلاگ زيتون را مي خواندم ومثل هميشه از نوشته هاي اين دختر لذت مي بردم،لينكي من را برد به وبلاگ دكتر اميد.
به جايي كه زيبا نوشته بود:
((در حضور هر روزه درد وزخم وچرک وخون دلخوشی ام رایانه ایست که مرا با آنجا و آنانی که دوستشان می دارم پیوند می دهد.روزنه ای که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت می نگرم))
فكركردم:
چقدر دنيا كوچك شده وچه راحت مي توانم به دوستان وهمفكراني مثل خود دست يابم.
ديروز هم كه آخرين شماره مجله پزشكي نيوانگلند را مطالعه مي كردم بي اختيار به ياد دوران دبيرستان افتادم:
با زحمت وبه قيمتي گزاف ،شماره اي از مجله اكونوميست را تهيه كرده بودم تا با مطالعه آن ،سواد انگليسي ام را زياد كنم.
فردای خريد مجله با تاخير به مدرسه رسيدم.(كساني كه زودتر می رسيدند موظف بودند در ده رديف موازي به تفتيش ساير دانش آموزان بپردازند وخودشان آن روز از تفتيش شدن معاف بودند.به همين دليل اگر كسي قصد آوردن چيزي غير مجاز داشت ،از عكس بهروز وثوقي گرفته تا مجلات سكسي ،سعي مي كرد اول وقت در مدرسه باشد تا به عنوان مفتش از او استفاده شود.) در بازديد بدني وكيف من متوجه مجله شدند ومرا به انجمن اسلامي احضار كردند:
رييس انجمن كه الان از مسوولين رده بالاي ... است و آن زمان سال چهارمي محسوب مي شد از من پرسيد:
چرا مجلات مبتذل به مدرسه مي آوري؟
گفتم كه اين مجله مبتذل نيست وبا اجازه ارشاد وارد شده وحتي مهر مخصوص حذف صور قبيحه (دراداره ارشاد روي عكسهاي زنان برهنه را با ماژيك خط مي زدند ومهر ي بر روي مجله زده مي شد كه در آن نوشته بود صور قبيحه حذف گرديد.)هم دارد ضمنا يك مجله اقتصادي است.
پرسيد چرا عكس ريگان روي جلد است؟
تيتر اول را خواندم وتوضيح دادم كه اينجا عكس ريگان را زده وسوال مي كند كه ريگان چه مجوزي براي كشتار دارد؟
توضیح من گویا اثر کرد.
لبخندی بر لبان مفتش نشست
و من با اخذ تعهد شفاهي، مبني بر عدم تكرار اين اعمال منافي عفت ،خلاص شدم.
۱ نظر:
emrooz ajab roozi bood. har ja ke raftam, pahlooye doostan,tv, internet, sohbat az oon rooaye tars o wahshat wa ekhtenaghe shadid"tar" bood ke moteasefane zamane nojawoonye kheili az maha bood.cheghadar roozaye zendegimoon ba in fesharha be hadar raft wa be talkhi gozasht.
ارسال یک نظر